روزی خوکی نزد گاو ماده مزرعه
میرود و با اندوه و یاس فراوان به گاو میگوید :
"میتونم یک سوالی را ازت بپرسم ، اما خواهش میکنم که رک و بی پرده
پاسخم را بده . بهت قول میدهم که از پاسخت ناراحت نشم."
گاو با کمال حیرت می گوید : خوب بپرس .
خوک : گرچه میدانم که تو فقط به اهالی روستا شیر میدهی ولی مردم از
گوشت تازه و پرچرب من همبرگر و سوسیس و کالباس درست میکنند و خیلی هم
لذت میبرند . اما با این وجود هیچکس از من تعریفی نمی کند و کسی مرا
دوست ندارد. در عوض تورا همه دوست دارند. بهترین چراگاه ها و علوفه های
تازه برای تو فراهم است اما من باید تفاله و آشغالها را بخورم . دلیل
این کم لطفی از طرف مردم چیست ؟
گاو با لبخندی پاسخ داد: علت علاقه مردم به من در آن است که من در
حالیکه زنده ام نفعم به مردم میرسد و نفع تو بعد از مرگت به مردم
میرسه.
نتیجه گیری:
بیائید بگونه
ای زندگی کنیم که دیگران وجودمان را احساس کنند. خیر رساندن و شاد کردن
مردم را می باید در وجودمان پرورش دهیم