...دختر بارون....

بگذار هرچه نمی خواهیم،بگویند/ بگذار هرچه نمی خواهند،بگوییم/ باران که ببارد کاری از چترها ساخته نیست

...دختر بارون....

بگذار هرچه نمی خواهیم،بگویند/ بگذار هرچه نمی خواهند،بگوییم/ باران که ببارد کاری از چترها ساخته نیست

سه سال بعد

سلام

دلم حالو هوای نوشتن کرد...دلم برای دوستای قدیمی تنگ شد گفتم بیام و یادی از گذشته کنم باز مرور خاطرات وبلاگی و کامنتها منو شاد کرد تقریبا سه سال میگذره خودم در عجبم ک چ جوریه رمز وبلاگو فراموش نکردم...


 خوش به حال همتون که اینترنت دارین!!

داستان جالب “نقش حیوان در زندگی یک بچه

داستان جالب “نقش حیوان در زندگی یک بچه “


ما حیوانات را خیلی‌ دوست داریم، بابایمان هم همینطور. ما هر روز در مورد حیوانات حرف می‌زنیم ، بابایمان هم همینطور. بابایمان همیشه وقتی‌ با ما حرف می زند از حیوانات هم یاد می‌کند، مثلا امروز بابایمان دوبار به ما گفت؛ توله سگ مگه تو مشق نداری که نشستی پای تلوزیون؟ و هر وقت ما پول می خواهیم می گوید؛ کره خر مگه من نشستم سر گنج نشستم؟

چند روز پیشا وقتی‌ ما با مامانمان و بابایمان می رفتیم خونه عمه زهرا اینا یک تاکسی داشت می زد به پیکان بابایمان. بابایمان هم که آن روی سگش آمده بود بالا به آقاهه گفت؛ مگه کوری گوساله؟ آقاهه هم گفت؛ کور باباته یابو، پیاده می شم همچین می زنمت که به خر بگی‌ زن دایی، بابایمان هم گفت: برو بینیم بابا جوجه و عین قرقی پرید پایین ولی‌ آقاهه از بابایمان خیلی‌ گنده تر بود و بابایمان را مثل سگ کتک زد. بعدش مامانمان به بابایمان گفت؛ مگه کرم داری آخه؟ خرس گنده مجبوری عین خروس جنگی بپری به مردم؟



ما تلوزیون را هم که خیلی‌ حیوان نشان می دهد دوست می داریم، البته علی‌ آقا شوهر خاله مان می گوید که تلوزیون فقط شده راز بقا، قدیما که همش گربه و کوسه نشون می داد، حالا هم که یا اون مارمولک‌ها رو نشون می ده یا این بوزینه رو که عین اسب واسه ملت خالی‌ می‌بنده. ما فکر می‌کنیم که منظور علی‌ آقا کارتون پینوکیو باشه چون هم توش گربه نره داشت هم کوسه هم پینوکیو که دروغ می گفت.

فامیل های ما هم خیلی‌ حیوانات را دوست دارند، پارسال در عروسی‌ منوچهر پسر خاله مان که رفت قاطی‌ مرغ ها، شوهر خاله مان دو تا گوسفند آورد که ما با آن ها خیلی‌ بازی کردیم ولی‌ بعدش شوهر خاله مان همان وسط سرشان را برید! ما اولش خیلی‌ ترسیدیم ولی‌ بابایمان گفت چند تا عروسی‌ برویم عادت می‌کنیم، البته گوسفندها هم چیزی نگفتند وگذاشتند شوهر خاله مان سرشان را ببرد، حتما دردشان نیامد. ما نفهمیدیم چطور دردشان نیامده چون یکبار در کامپیوتر داداشمان یک فیلم دیدیم که دوتا آقا که هی‌ می گفتند الله اکبر سر یک آقا رو که نمی گفت الله اکبر بریدند و اون آقاهه خیلی‌ دردش اومد. و ما تصمیم گرفتیم که همیشه بگیم الله اکبر که یک وقت کسی‌ سر ما را نبرد.

ما نتیجه می گیریم : که خیلی‌ خوب شد که ما در ایران به دنیا آمدیم تا بتونیم هر روز از اسم حیوانات که نعمت خداوند هستند استفاده کنیم و آنها را در تلوزیون ببینیم در موردشان حرف بزنیم و عکس‌های آن ها را به دیوار بچسبانیم و به آن ها مهرورزی کنیم و نمی دانیم اگر در ایران به دنیا نیامده بودیم چه غلطی باید می کردیم.

سکوت

دلم واسه نوشتن تنگه.........ولی نمیدونم چی بنویسم از کجا و از کی یا از چی؟؟؟ 

یعنی خیلی چیزا هست که بنویسم ولی نمیدونم چرا نمیتونم بنویسم ...دست و دلم بکار نمیره لنگ میزنه...........  

بهتره همش سکوت کنم لازم نیست حتما بنویسم و وراجی کنم  

سکوت و نگاه و لبخند کافیه واسه گفتن تمام خرفایی که میشه زدو نمیشه زد...

....

 

امروز حسابی توی کافی نت نشستمو بلاگمو خوندم از بعضی جاهاش و نوشته هام خیلی خوشم اومد دلم واسه دوستای خوابگاهی که الان هیچ خبری ازشون ندارمم تنگ شد 

 تا بعد

دووووووووووووووووست

 

گاهی وقتا یه دوست میتونه آدمو اینقدر منزوی و دپرس کنه که تو از زندگی بدت بیاد و روزی هزاربار آرزو کنی که بمیری ونباشی  ولی بدلیل وابستگی های بیخود و بیجهت و یکطرفه حاضر نمیشی رهاش کنی چون فکر میکنی احساس میکنی که بدون اون زندگی محاله بدون اون آرامش وجود نداره و حاضری به همه خواسته های طرف تن در بدی فقط واس اینکه یه خرده دوست داشته باشه و با تو بمونه ولی واقعیت اینه که آرامش واقعی بدون اون وجودداره .......... 

ولیییییییییییی نوع دیگه دوستی هستی که طرف هیچ انتظاری ازتو نداره تورو واسه خودتو وجودت میخواد اونوقته که تو توسختترین شرایط بتونی از عهده کارات بربیای اینقد انرژی داری که همه کاراتو یه روزه انجام بدی ختی از عهده کنکورارشد هم بربیایهمه این اتفاقا با چند کلمه و جمله میفته با چندنگاه  کوتاه....همه انرزی تو بخاطر اینه که کسی باهات حرف زده و راهنماییت کرده خیلیییییییییییییی جالبه 

منم الان اون دوستو دارم من هردو نوعشو داشتم الان نوع دومو دارم ............. 

یادمه قبلا خیلی دپرس بودم طوری که صدای خونوادم بلند شده بود که مهسا اصلا با ما حرف نمیزنه اصلا مارو دوس نداره ولی بدون اینکه یه خرده ار مشکلات مهسا مطلع باشن... 

ولی الان دیگه اینجور نیس الان من شادمو با همه میخرفم ختی گاهی تو خونه کلمات صمیمانه تری هم استفاده میکنم دیشب به خواهرم گفتم جونم دلم خودم خیلی خوشم اومده بودو همش به همه می گفتم منظورم اعضای خونوادست......... 

وهمه اینا بخاطر وجود یه دوست که تورو گاهی با چند کلمه خرف و خوش زبونی راهنمایی میکنه و اینجوری میشه که توراهتو  یاد میگیری و دیگه تو چاه نمی افتی 

کاش هیچوقت دوستی نوع اولو نداشتم...................... 

 بهترین دوست اون دوستیه که باهاش بتونی روی یک سکو آروم و ساکت بشینی و وقتی ازش دور میشی حس کنی بهترین گفتگوی عمرتو داشتی تو باش......... 

                                                                                   باشه؟؟؟

.....................

  

سلام 

خیلی هوس نوشتن کردم امروزکه نه الان ۱۰روزه که خیلی دلم میخواست بیام و بنویسم خوبه که عید تموم شذ ازبس شستمو گردگیری و رفت و روب کردم و پذیرایی که دیگه جای خود دارد ...بماند....ولی خوشحالم که عیدو تعطیلیاش تموم شد ......... 

کلی واسه نوشتن فکرکرذه بودم ولی الان همه یادم رفته نه اینکه کاملا یادم رفته باشه ولی ازبس عجولانه میام و میرم نمیتونم درست تمرکز کنم...........  

دیگه تصمیمو گرفتم باید حتما ازاینجا برم باید ازاینجا سفر کنم....برم یه جای دور .......... 

بقیه شو فردا میام مینویسم باید برم ..............

............

سلام به دوستای بلاگی با معرفتم منو بخاطر بی معرفتیم ببخشین دیگه چکار کنم  

راستیتش نت در اختیار ندارم که از حالتون باخبر شم شرمنده اخلاق ورزشکاریتون هستم  

الی جون و نگین جون دوستون دارم............معذرت میخوام از اینکه بی خبرتون گذاشتم 

تازه حامد جون هم برام پیام گذاشته خیلی وقت بود که ازش خبز نداشتم 

ازاینکه اینقد به فکر من بودین ازتون ممنونم و براتون سال خوب و شادو پرکار و پرباری رو براتون 

 آرزو میکنم گفتنیه زیاده و وقت کمه .....الان من اومدم کافی نت ووو همین الانه که مامان 

زنگ بزنه و بگه :دختر کجا موندی ظهر شده بیا خونه دیگه 

پاورچین

 

پاورچین کجاییی؟؟ 

خبری ازت نیست .......چرا نیستی