زمانهای دور پرچم برای ایرانیان اهمیت زیادی داشته است و قدمت آن از همین اهمیت نشان دارد.
به گزارش گروه اجتماعی مشرق، پرچم ایران، قرن هاست سه رنگ و دارای رنگهای سبز، سفید، و قرمز میباشد. نشان پرچم نشان جمهوری اسلامی نام دارد که شرح و تفسیر رسمی آن در اصل 18 قانون اساسی آمدهاست. اما بطور خلاصه این نشان بیانگر واژه «الله» و شعار «لا اله الا الله» است که روی رنگ سفید پرچم قرار گرفتهاست. همچنین 22 «اللهاکبر» به رنگ سفید و به نشانه پیروزی انقلاب در روز 22 بهمن، در حاشیه پایین رنگ سبز و حاشیه بالای رنگ قرمز نوشته شدهاست.
در تاریخ نماد و بیرق اولین بار به پرچم یا درفش کاویانی اطلاق شده است که کاوه آهنگر برای جنگ با ضحاک ستمگر از آن استفاده کرد. البته در اوستا به درفشی به شکل گاو بالدار (درفشا) اشاره شدهاست. پرچم دوران هخامنشی عقابی با بالهای گشوده با قرص خورشیدی در پشت سر عقاب بودهاست. در زمان اشکانیان پرچمی استفاده میشد که شمایل خورشید در آن بود. دستههای هزار نفری ارتش اشکانی نیز دارای پرچمی ابریشمی مزین به اژدها بودند. در کتیبههای سنگی دوران ساسانی نقش چهار پرچم را میتوان یافت. یکی در بیستون مربوط به شاپور دوم است که پرچم ترسیم شده گشوده نمیباشد. سه پرچم دیگر نیز در نقش رستم حک شدهاست. یکی متعلق به هرمز دوم منقش به چلیپای (صلیب) افقی که دارای سه دنباله آویزان است. در نقش مربوط به بهرام دوم بر بالای سر نیزه بهرام حلقهای دیده میشود که دو پارچه از آن آویزان است که دارای خطوطی عرضی میباشند و منگولههایی نیز به آنها متصل میباشند. در نقش شاپور دوم در نقش رستم، پرچم دارای یک چلیپا و منگولههایی آویزان سه گوی راه راه مشابه گوی موجود درتاج پادشاهان ساسانی میباشند.
در قرون اولیه بعد از اسلام رنگ سیاه رنگ خلفای عباسی و پیروان و طرفداران آنها بوده و رنگهای سبز و سفید نیز رنگ مورد علاقه در پرچمهای مخالفین عباسیان بودهاست.
از حدود قرن پانزده میلادی نشان شیر و خورشید نیز درپرچمهای ایران بودهاست. این نشان در دورههای مختلف و نزد سلسلههای شاهی مختلف به صورتهای متفاوتی تعبیر شدهاست.
این نشان در ابتدا تنها سمبلی ستارهبینی بود نه نشانه سلطنت، ولی بعدها تعبیرهای دیگری پیدا نمود. تعبیرهای ملیگرایانه و سلطنتی از این نشان بعدها در دورانهای قاجار و پهلوی به این نشان دادهشد. در زمان فتحعلی شاه قاجار شمشیری به دست شیر داده میشود و استفاده از این نشان تا پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 ادامه پیدا میکند. نشان شیر وخورشید بعد از انقلاب با نشان جمهوری اسلامی جایگزین میگردد.
در زیر تصاویر پرچه های کشور ایران به ترتیب از درفش کاویانی تا پرچم کنونی می آید:
-به کارمندان خود رحم نکنید. کاری کنید که نامتان را در کتاب های تاریخ بنویسند. آنقدر سنگدلی به خرج دهید تا هیتلر، آتیلا و چنگیز در مقابل شما، آدم های مهربان و رئوفی به حساب آیند. مدیر باید کلاهش پشم داشته باشد. سعی کنید همیشه از کلاه های پشمی استفاده کنید و مواظب باشید حتماً پشم کلاهتان، طبیعی باشد.
-اسکوروچ باشید. شخصیت اسکوروچ پیر را حتماً در داستان کریسمس به خاطر دارید. اسکروچ می تواند بهترین الگو برای یک مدیر نمونه باشد. در دادن حقوق و مزایا و وام و مساعده تا می توانید خست به خرج دهید. هر چقدر وابستگی مالی کارمندان به شما بیشتر باشد، حرف شنوتر می شوند.
-معاونان خود را از نزدیکان و ترجیحا اقوام درجه یک خود انتخاب کنید. مثلاً معاون مالی شما می تواند برادرتان باشد. معاون اداری، خواهرتان، معاون امور بانوان، همسرتان، معاون جوانان، فرزند دلبندتان و بازرس ویژه باجناقتان باشد.
-برای خود چندین منشی انتخاب کنید تا مراجعان برای دیدن شما از چند کانال گزینشی رد شوند و در نهایت هم به دلیل حضور شما در جلسه یا بازدید عذرش را بخواهید. اصولا مدیر یک مجموعه هر چقدر دور از دسترس باشد، معتبر تر می شود.
-جلسات مختلف تشکیل دهید. جلسات خود را به بهانه تشکیل جلسه دیگری هم زمان در مکان دیگری نیمه تمام بگذارید. شمار بالای جلسات نشانه اهمیت یک مدیر است. وقتی تنها هستید به منشی خود بگویید جلسه دارید و به رد و بدل کردن اس ام اس و خواندن جوک بپردازید و به ریش همه بخندید و از وقت خود به نحو احسن استفاده کنید. تلفن هایتان را روی پیغام گیر بگذارید و جواب ندهید. مدیری که به تلفن هایش جواب بدهد حتماً خیلی بیکار است. خیلی وقت ها تلفن خود را خاموش کنید.
-در خانه به همسر و فرزندان خود بیاموزید که برای دیدن شما حتماً باید وقت قبلی بگیرند و هماهنگی های لازم را انجام دهند. اگر فرزندتان خواست چیزی بخرد، حتماً باید روال قانونی و اداری آن را طی کند. دیسیپلین اداری را ابتدا در خانه و خانواده خود برقرار کنید.
-اصل توبیخ برای همه، تشویق برای یک نفر را پیاده کنید. در صورت اشتباه یکی از کارمندان همه را مورد مواخذه قرار دهید مخصوصاً باجناقتان را به شدت تنبیه کنید تا حواسش جمع شود که خود را پیش خانواده همسرتان بیش از حد شیرین نکند. در صورت انجام شدن یک حرکت مثبت برادرتان را مورد تشویق قرار دهید. این طور، همه کارمندان امیدوار و شاداب به وظایفشان عمل می کنند.
نه تنها پیرهن از چین بیاریم
که اقلامی خفن از چین بیاریم
برای رفع مشکل از جوانان
در این فکریم زن از چین بیاریم!
کفن پوشان راه محو فقریم
ولی باید کفن از چین بیاریم
دکانها مملو از پوشاک چینی است
از این پس رختکن از چین بیاریم
اگر آن چیز نیکو را لولو بُرد
نکن شیون لَبَن از چین بیاریم
چراغ مه شکن وقتی نداریم
چراغ مه شکن از چین بیاریم!
هزار و صد تومن لازم اگر شد
هزار و صد تومن از چین بیاریم!
ولی، شاید، اگر، داریم، اما
یقینا، واقعا از چین بیاریم
گلاب قمصر کاشان گران است
بیا مُشک خُتن از چین بیاریم
به هر صورت به سود ماست کلا
اگر حتی لجن از چین بیاریم
به جای رستم دستان و سهراب
اساطیر کهن از چین بیاریم
برای شاعران الفاظ کمیاب
جُعَل، حِربا، زغن از چین بیاریم
پر طاووس در دنیا گران است
دماغ کرگدن از چین بیاریم
اگر با زلزله تهران فرو ریخت
دوباره یک پکن از چین بیاریم
دهنها خسته شد از نطقهامان
یدک باید، دهن از چین بیاریم
ترقه، فشفشه، باروت، موشک
خطرناکه حسن! از چین بیاریم
خلاصه جنس کشور گشته چینی
فقط مانده وطن از چین بیاریم
بیا تا دست یکدیگر بگیریم
و سر تا پا بدن از چین بیاریم
به هر صورت سیاست اینچنین است
به ما هر چی بگن از چین بیاریم
شاعر : مهدی استاداحمد
درباره حرمسرا های دربار ایران چه میدانید؟ / عکس ناصرالدین شاه و شش نفر از زنانش در اندرونی
تنها چیزی که در حرمسرا حائز اهمیت بود، این بود که از ورود هرگونه موجود نرینه به داخل و اطراف آن جلوگیری به عمل آید، خواه این موجود نرینه یک گربه باشد یا یک گنجشگ یا کبوتر! آن پسر بچههای سیاه و سپید حبشی که اینک پس از گذشت تقریبی سه سال از اقامتشان در دربار، زبان فارسی و البته کمی هم ترکی به علاوه خواندن قرآن و ادعیه مذهبی را یاد گرفته، مقدار محدودی نیز به فارسی میتوانستند بنویسند، به صورت یک گردان از قصیالقلبترین افراد نوع بشر در آمده و به خاطر ناتوانی در رسیدن به آنچه تمام همسن و سالانشان به آن میتوانستند دست یابند، دارای یک عقده درونی حقیقتاً خطرناک شده بودند. آنان تنها به این میاندیشیدند که به ولینعمت خود که اکنون میدانستند وی شاه ایران است، بی کم وکاست خدمت کرده هر اتفاقی که ناموس سلطنت را بیآبرو کند از میان بردارند. چه بسیار از ایشان که کودکان را سقط کرده یا نوزادان را خفه میکردند تا برخی اتفاقات نامیمون در حرمخانۀ شاهی رخ ننماید.
اگر کمی به عقب و به عصر صفوی باز گردیم شاید با خواندن یادداشتهای «کمپفر» که در دربار سلطان صفوی طبیب بوده بتوانیم وضعیت سخت و سفت حرمسرا را تصور نماییم. وی اشاره میکند که در حیاط اندرونی تقریباً پنج اطاق مربوط به زنان شاه وجود دارد که در مقابل هر دری یکی از خواجههای سفیدپوست شاه ایستاده است. وی بر این نظارت میکرد که بانوی داخل اطاق خیالاتی به سرش نزند و در موقع احضار برای شرفیابی به تمام موازین آرایش و پیرایش خویش را رعایت و آنها را موبهمو اجرا نموده باشد.
این گروه مجازند تمام سوراخهای حرمسرا را سرک بکشند و همچون یک خفاش هر یک از اهل حرم را غافلگیر نمایند و به اعمال هر کس به چشم خردهگیری و دقت با وسواس بنگرند و تجسس در کار همه را پیشینه اصلی خود پندارند.
شاید اولین سؤالی که به ذهن خطور میکند این باشد که این افراد با دیدن این صحنه که یک فرد این همه همسر دارد و ایشان از داشتن یک زوجۀ مناسب هم محرومند چه حالی پیدا میکرد! و چگونه میتوانستند در این محیط کار کنند، این حرف به اعتقاد من آنجا درست مینمود که میان شاه و زنانش اُنس و الفتی باشد. خواجههای سلطان عبدالعزیز عثمانی خوب به خاطر میآورند که روزی سلطان به تعداد زیادی از همسرانش ظنّ برد و به طور دیوانهوار دستور قتل ایشان را صادر کرد. شبانگاه خواجهها بانوان بینوا را چون مرغان بیپناه، دست و پا بستند و در داخل گونی انداخته به کنارۀ بوسفور بردند و با بستن سنگی بزرگ به گونیها و غلطانیدن آن به داخل خلیج پیکرهای آن پریرویان را به امواج دریا سپردند و در یک شب حدود 200 زن را در خلیج غرق کرده، به توپ قاپی بازگشتند. آری این عمل وحشیانه شاید دل خواجهها را نیز به درد میآورد و خدا را سپاس گفتند که ایشان مانند سلطان اینقدر خوی وحشیگری ندارند.
اما بشنوید از اعتماد شاه به ایشان که خود جای بسی شگفتی دارد که شاهی که به خودش اعتماد و اطمینانی ندارد، چگونه بر مشتی خواجه اینقدر خاطر جمع کرده که آبرویش را به امانت نزد ایشان نهاده است. شاه میدانست که خواجهها زیرکند و باهوش، امین هستند و خویشتندار و در وفاداری ایشان سرسوزنی نمیتوان تشکیک کرد. به همین سبب همواره معلمان و مربیان شاهزادگان را از میان خواجگان گزین میکردند، و اداره و تربیت شاهزادگان را یک خواجه عهدهدار بود، چنانکه خود شاه نیز از دست پروردگان خواجههای پدرش بود! در عصر صفوی، خواجهها گذشته از رسیدگی به امور تربیتی، ادارۀ امور قسمتی از دربار به نام انتخاب ولیعهد را بر عهده داشتند. این خواجهها در حقیقت ادارۀ امور مملکت را برنامهریزی میکردند و از میان فرزندان ذکور پادشاه کسی را که لایقتر باشد به عنوان جانشین معرفی مینمودند و همین افراد بودند که پس از مرگ شاه طرح بر تخت نشستن همان شاهزاده را بدون کم وکاست اجرا میکردند. در آن عصر خزانۀ شاهی نیز در دست یکی از خواجههای سلطان بود.
شاید دلیل این همه اطمینان این بود که ایشان را از کودکی خریداری کرده و در حرمسرا به کار میگماردند، در آن محیط نه از نگاه پدری خبر بود و نه از آغوش پر مهر مادری، هیچکدام یکدیگر را نمیشناخته و اصلاً اسم ولایت و کشوری را که در آن به دنیا آمده بودند نمیدانستند. اینان چون نه خانوادهای داشتند که به فکر آن باشند و نه فرزندانی که آینده ایشان را در نظر قرار دهند هرگز فکر دزدی و تحصیل مال نداشته و از هرگونه دستاندازی به حرمخانه و خزانه دور بودند و این امر باعث شده بود که در شورای حکومت و سلطنت، خواجه صندوقخانه خزانۀ شاهی به عنوان یک فرد منصبدار و با کیاست معروف و مشهور باشد و در جلسات نقش اساسی را بر عهده گیرد و بتواند بی هیچ پردهپوشی به حساب و کتاب درباریان طمّاع و مال مفتخور رسیدگی نماید. امّا آنچه برایم بیشتر از هر چیزی جالبتر در نظر افتاد تربیت ولیعهد توسط ایشان بود که برایتان ان شاءالله شرح خواهم داد.
محمدرضا بهزادی/ به نقل از مجله بهارستان
...................... پس از مطرح شدن معضلی اجتماعی در کشور امارات به نام " دختران پسرنما " عکسی از این افراد منتشر شد.