همکلاسی

سرگرمی مذهبی خبری

همکلاسی

سرگرمی مذهبی خبری

مختار اینگونه کشته میشود

امید حسینی در جدیدترین مطلب وبلاگ "آهستان" به اشاره به قسمت های پایانی سریال مختارنامه نوشت: ما آدم ها معمولا عادت داریم که فیلم ها و سریال ها و برنامه های تلویزیونی را با حسی همراه با تعلیق و هیجان پیگیری کنیم. وقتی کسی می‌خواهد پایان فیلمی را برایمان شرح دهد، از او می‌خواهیم که «نه! اجازه بده خودم آخرش را ببینم!» حتی آن قدیم‌ها که تلویزیون پخش زنده مسابقات فوتبال را نداشت و بازی‌ها با چند ساعت تاخیر پخش می‌شد، گزارشگر برنامه طوری بازی فوتبال را گزارش می‌کرد که گویا اصلا از نتیجه خبر ندارد! (شاید هم واقعا خبر نداشت و او هم مثل بیننده‌ها منتظر پایان بازی بود!)
 

 
البته در این میان، فیلم‌ها و سریال‌هایی هم وجود دارند که تقریبا همه ما پایانش را خوب می‌دانیم، اما باز هم پیگیرش هستیم و گاهی حتی منتظر تغییری غیرمنتظره در پایانش! مثل سریال‌های تاریخی. کاش مالک اشتر ده قدم جلوتر برود و خیمه معاویه را بر سرش خراب کند. کاش حر راه امام حسین را نبندد. کاش مسلم، ابن زیاد را بکشد. کاش و کاش و کاش … تا دلتان بخواهد از این آرزو‌های بی‌ثمر تاریخی وجود دارد. حالا هم نوبت مختار شده. از دو سه قسمت قبل و دقیقا از وقتی که محاسن جناب مختار، به سپیدی گرایش پیدا کرد، ته قلب ما هم کمی لرزید. فهمیدیم که به آخر سریال و در حقیقت به آخر عمر مختار و قیام او رسیده‌ایم! و این بار هم مثل همیشه، کاش مختار پیروز شود!
 
فکر نمی‌کنم امروز کسی بر ما خرده بگیرد که چرا آخرش را لو داده‌ایم؟! عنقریب است که مختار ثقفی بعد از نبرد نابرابر با سپاه مصعب بن زبیر، ناگزیر عقب نشینی کند و به کوشک پناه ببرد. مصعب به کوفه بیاید و کوفیان هم که از دست مختار به ستوه آمده‌اند، به مصعب بپیوندند و همراه او کوشک را محاصره کنند! «تشنگی و گرسنگی عرضه را بر مختار و یارانش تنگ کرده بود. مختار به یارانش گفت: «با من همراه شوید تا به استقبال مرگی شرافتمندانه برویم» اطاعت نکردند. مختار سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! به اندازه وسع خود آل محمد (ص) را یاری کردم، مرا با آنان مجشور کن» آنگاه فرمان داد در کوشک را باز کنند و همراه با نوزده جنگاور شیعی به سپاه مصعب حمله‌ور شد. تمام روز را تشنه و گرسنه می‌جنگید و در حالی که یاران وی یکی پس از دیگری به خاک می‌افتادند، کوچه به کوچه دشمن را به گریز وا می‌داشت، در حالی که بی‌وفایان کوفی همراه با زنان و کودکان از پشت بام‌ها به سویش سنگ پرتاب می‌کردند.
 
مختار به یاد آورد که با مسلم بن عقیل نیز چنین کرده‌اند. تا پاسی از شب می‌جنگید. اباعمره و غلامش «خیر» آخرین کسانی بودند که در کنار او همچون مولایش حسین بن علی (ع) تشنه به شهادت رسیدند. تشنگی و خستگی مختار را به ستوه آورده بود. زره خود را از تن درآورد و کلاه‌خود را پرتاب کرد و به انبوه دشمنان هجوم برد. صدها تیر و نیزه و شمشیر او را در حالی که می‌گفت: «یا محمد یا علی» شهید کردند… مصعب به دارالاماره وارد شد و ننگ ابدی را به جان خرید. زن مختار و کودک او را کشت و ثابت کرد دشمنان شیعیان، فرومایه‌ترین پیروان شیطانند.» (قیام مختار – یوسفلی میرشکاک)
 
****
 
آدم اینها را که می‌بیند، با خودش می‌گوید کاش تاریخ این قدر بی‌رحم و عاطفه نبود. نه. درستش این است که بگوییم کاش آدم‌ها از تاریخ عبرت می‌گرفتند. مبادا که خودمان عبرت آیندگان بشویم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد